کتاب گروگانکشتگی رمانی ایرانی است که در ۴۸ بخش نوشته شده است. هر یک از این بخشها نام یکی از شخصیتهای قصه را بر خود دارند؛ اسمهایی مانند سالومه، فرازی، حبیب، سهیلا، رشید و… .
کتاب داستانی است پیرامون گروگانهای سفارت آمریکا در تهران که از سوی دانشجویان پیرو خط امام به اسارت درآمدند. در پی این اتفاق، نیروی زمینی ایالات متحده در ۵ اردیبهشت ۱۳۵۹ برای آزادسازی آمریکاییهای گروگان گرفتهشده با چندین بالگرد و هواپیما وارد حریم هوایی ایران شد که نهایتا با شکست به کشور خودشان بازگشتند.
پس از شکست عملیات نیروهای آمریکایی، گروگانهای آمریکایی به مکانهای مختلفی برده شدند تا امکان انجام عملیاتهایی از این دست در آینده دشوارتر شود. داستان کتاب هم درباره انتقال چند تن از این گروگانها به مشهد و روایتهایی از آنها است.
این مستند تاریخی در قالب یک داستان تخیلی جای داده شده است تا مخاطب در ابتدا به داستان علاقمند و سپس به واسطه آن از وقایع تاریخی و مستند آگاه شود. کتاب در ۴۸ بخش و در مرکز آفرینشهای ادبی کارگاه قصه و رمان حوزه هنری تولید شده است.
ظریفکریمی نویسنده این کتاب در یکی از نشستهای نقد و بررسی این اثر در مورد ایده ابتدایی نگارش «گروگانکشتگی» گفته است: «مشغول نوشتن یک کتاب تاریخ شفاهی به نام «پرده دوم» بودم که اهالی مطالعات فرهنگی مشهد برای راهنمایی بیشتر چند کتاب به بنده معرفی کردند. در این کتاب به موضوع گروگانها اشاره شده بود و همچنین چندمورد از مصاحبههای پاسدارانی در آن بود که در کار انتقال این گروگانها دخیل بودند. زمانی که بیشتر تحقیق کردم متوجه بکر بودن آن شدم. گفتگو با افراد پاسداری که در آن اتفاق نقش داشتند سخت بود چرا که تمایلی به مصاحبه نداشتند. همچنین میترسیدم که آنها جلوی کار را بگیرند. به همین دلیل بیشتر به پژوهشهای میدانی و کتابخانهای پرداختم. هدف اصلی خود را داستانپردازی قرار دادم و با طرح و تخیل اثر را جلو بردم.»
در این اثر اتفاق تاریخی دست نخورده باقی مانده و به حاشیه رفته است تا نویسنده در کنار آن بتواند داستان خود را بگوید و ادبیات شکل بگیرد. «گروگانکشتگی»، یک رمان روان و قصهگو است و شیوه روایت جسورانهای دارد. این همان ویژگی است که هر رمانی باید داشته باشد. ادبیات داستانی بنایش بر قصهگویی است و در این اثر هم نویسنده تمام توان خود را برای این امر گذاشته است.
گروگانکشتگی یک رمان سیاسی معمایی و تاریخ معاصر است و شامل ژانرهای فرعی و اصلی است. ظریفکریمی در این رمان سعی کردهاست با افزودن عنصر خیال آدمها را از ماهیت واقعیشان فاصله دهد و بیشتر اهداف آدمها و فضاسازی را از فضای معاصر رویداد بگیرد به این ترتیب اصلاً نمیشود گفت شخصیت رمان همان آدمهای واقعی در جریان تسخیر لانه جاسوسی و رویدادهای مرتبط و بعد از آن است. هرچند شاید اشارههایی داشته باشد اما وقتی کتاب را میخوانی نمیتوانی بگویی این آقا یا خانم همان فرد است چون خیلی تغییر کرده است. پرداخت پیش داستانی و عقبه اینها همه زاییده تخیل نویسنده و یک چیز مرسوم و باب است.
خیلیها از وقایع موجود در کتاب و گروگانهای آمریکایی اطلاع ندارند و این کتاب بهانهای برای اطلاع از جزییات این رویداد است. گروگانکشتگی کمترین کاری که میکند این است که مخاطب را به موضوع گروگانگیری و حواشیاش کنجکاو میکند تا بیشتر بداند.
ماجرای کتاب، ماجرای گروگانگیری است و از این اصطلاح گروگانگیری خیلی استفاده شده است به نظر میرسد نویسنده خواستهاست یک اصطلاح بسازد که مرتبط با درونمایه و مضمون کتاب باشد. عنوان گروگانکشتگی از آنجایی انتخاب شده است که در کتاب هم به آن اشاره میشود. در داستان چند گروگان داریم که دست به دست میشوند و سایه تهدید کشته شدن برسرشان است. این گروگانگیری در لایههای داستان وجود دارد به همین دلیل کشته شدن یک گروگان در کتاب، میتواند نمادین هم باشد به این ترتیب اصطلاح «گروگانکشتگی» ساخته نویسنده است.
یکی از جذابترین بخشهای این کتاب برای من بخش سیویکم بود. بخشی که با عنوان «سالومه» یکی از شخصیهای رمان نامگذاری شده بود. سالومه در این بخش روایتی از روز ۱۳ آبان سال ۱۳۵۸ میکند آنجایی که به ناچار اطراف سفارت آمریکا با یک چمدان در دست تلاش دارد تا طبق برنامهریزی با همسفرش خود را به مشهد برساند و از آنجا به ترکیه بروند. برشی از این بخش کتاب را با هم میخوانیم:
«گفتم: «بار اولشون که نیس.» گفت: «آخه میگن این بار از دیوار پریدن و رفتن توش.» جا خوردم. چه میگفت؟ ورود به سفارت؟ آن هم سفارت امریکا؟ مگر مصونیت نداشت؟ مگر آنجا خاک امریکا حساب نمیشد؟ با شگفتی پرسیدم: «رفتن توش؟» مرد سر تکان داد. این دومین جایی بود که نگرانیام بیشتر شد. یادم آمد که یک بار دیگر هم در ۲۵ بهمن ۵۷ چریکهای فدایی خلق به سفارت حمله کرده بودند، ولی ویلی گفته بود خطری نبوده و چندساعته آنجا را تخلیه کردهاند. این را به مغازهدار گفتم. گفت: «ای بابا، دلت خوشه خانم؛ اونا نیستن که!» از حرفش ترسیده بودم، فکر کردم نکند کار بچههای سازمان مجاهدین باشد. در این صورت، هر اتفاقی که میافتاد حتماً برای من و ویلی بد میشد. پس چرا به اعضا خبر نداده بودند؟ به خودم یادآور شدم که این اتفاق، اتفاق نویی نیست. ما همیشه غریبه بودیم و سازمان پر از رمز و راز و کارهای بیخودی پیچیدهٔ اطلاعاتی. پرسیدم: «چطور مگه؟ ایندفعه کدوم گروهه؟ سرش را نزدیکتر آورد و با نگاهی به دور و بر گفت: «اینا همین جوونای دانشجواَن، طرفدارای خودشونن. شاگردم که رفته بود قاطیشون گفت دانشجوان.»»
نظر شما